مراد فرهادپور نویسنده و خبرنگار شناخته شده مطلبی درباره مد و فلسفه در روزنامه اعتماد منتشر کرده است که خواندن آن خالی از لطف نبوده و به شرح زیرست:
بحث من شايد ارتباط مستقيم با بحث شتابزدگي در صحبت خانم عماديان نداشته باشد، اگرچه شايد بتوان مد را مثال ملموسي از ايده شتاب و شتابگرايي خواند. زيرا مد آوردن امر ساخته شده در برابر امر داده شده است و بر امر نو در برابر امر كهنه تاكيد ميكند. به جز اين ارتباط محتوايي بين بحث مد و فلسفه و مفهوم چندبعدي شتابگرايي، يك ارتباط غيرمستقيم نيز در كار هست. آن هم اين است كه به رغم آنكه درباره مفهوم شتابگرايي تاكنون در فارسي مطلبي نوشته نشده است، مطمئنم با وجود تلاشي كه براي تشريح اين مفهوم شد، بنا به درك رايج ما از فلسفه، بيشترين برخورد با اين مفهوم اين باشد كه به هر حال اين هم يك مد جديد پاريسي فلسفه است و با اين تعبير كل پيچيدگي بحث فروگذاشته ميشود. ضمن آنكه ميدانيم تعبير مد فلسفي اصطلاحي منفي براي نقد يا خوار و خفيف كردن است. كينتوزي به فلسفه و تفكر مي كوشم در تاملاتي پيرامون دو مفهوم فلسفه و مد نشان دهم كه از قضا تعبير «اين هم يك مد جديد فلسفي است» بيش از آنكه نشانگر تاكيد بر جنبه منفي مد باشد و بخواهد چماق مد را سر فلسفه بزند، بيانگر يك خصومت و كينهتوزي و نفرت واكنشي نسبت به خود فلسفه و تفكر است. ما ميانديشيم وقتي اين تعبير را به كار ميبريم، گويي از بدنامي تعبير مد بهره ميگيريم تا يك رقيب فلسفي جديد را از ميدان به در كنيم، در حالي كه خود همين مقاومت كردن در برابر طرح يك ايده نو با اين بهانه، اتفاقا نشانگر خصومت با ذات فلسفه و تفكر فلسفي است. در سنت خودمان شاهديم كه در سنتهاي كلامي ما فلسفه مكروه است و نهتنها جدي گرفته نميشود، بلكه مطرود نيز هست. به لحاظ تاريخي نيز نمونه تاريخي غزالي را ميبينيم كه از فلسفه تنها منطق به مثابه ابزار حفظ ميشود و باقي قضايا تحت عنوان عرفان تبديل به يك ديدگاه تئولوژيك ميشود كه از نظر با قدرت حاكم همراه است. قدرتي كه در تاريخ ما آن را ميتوان استبداد شرقي يا استبداد آسيايي خواند. يعني بخشي از فلسفه به ابزار منطقي قدرت بدل ميشود و بخش ديگرش رويكردي عرفاني براي توجيه قدرت حاكم. از تخطئه ژورناليستي تا فيگورهاي درجه دو در نمونههاي جديدتر اين خصومت پنهان با فلسفه را ميتوان در تخطئه ژورناليستي فيلسوفاني ديد كه گاه فهم و مطالعه يك اثرشان بيش از يك سال زمان ميبرد. نمونه مقابل وسواس ديوانهوار نسبت به يك فيگور و كنار زدن بقيه با تعابيري چون «مد پاريسي» است. جالب است كه فيگورهايي كه افراد به شكل وسواسي و جنونآميز شيفتهشان ميشوند، معمولا فيگورهاي درجه دو هستند. مثلا فردي كه در سنت عقلگرايي است، به جاي آنكه شيفته كانت شود، شيفته ارنست كاسيرر ميشود و ميگويد كه هر چيزي غير از كاسيرر در جهان مد است. اينها دو حالت هستند. اولي اصلا فلسفه را جدي نميگيرد و با يك خط در يك مجله بزرگترين فيلسوف زنده جهان را دست به سر ميكند و دومي با جنوني شخصي شيفته يك آدم درجه دو ميشود. ريشه هر دو حالت نيز به موتور محركه كينتوزي به فلسفه باز ميگردد كه قدرت است. يعني يا با پر كردن فضا از قدرت جايي براي تفكر نميماند (حالت اول)، اگر هم جايي باشد، وزن اين قدرت چنان زياد است كه آن تفكر مچاله و ازريخت افتاده (deformed) ميشود (حالت دوم) . اين دو حالت يعني بيمعنا شدن و غيرجدي شدن تفكر و از فرم افتادن تفكر فلسفي، ناشي از فضاي پر از قدرت است كه در آن اصولا آنچه ديده ميشود، مردماني هستند كه كاملا به حركت با يك سرعت در مسير از پيش تعيين شده تن سپردهاند و نگران اين هستند كه مبادا اتفاقي رخ دهد و همان دو دو تا چهارتاي اقتصادي كه براي خودشان و خانوادهشان كردهاند، به خطر بيفتد و باقي وقت را نيز به تماشاي سريالهاي تركي ميگذرانند. همين قدرت از طريق ماهوارههاي متعلق به دشمن حركت در مسير عادي زندگي را به خورد مردم ميدهد. فلسفه و فاصله گرفتن از قدرت در حالي كه اگر به مفهوم فلسفه بنگريم، ميبينيم حتي در زندگي بنيانگذاران فلسفه از سقراط و افلاطون و ارسطو آن چيزي كه تعيينكننده فلسفه است، همين رگه جدايي و فاصله گرفتن از قدرت است. فراموش نكنيم سقراط به عنوان كسي محكوم ميشود كه جوانان جامعه را گمراه ميكند و جلوي سنتها ايستاده و جلوي حاكمان ظاهرا دموكراتيك زمانش ايستاده است. يعني سقراط به دليل فاصله گرفتن از قدرت، محكوم به مرگ شد. بنابراين ريشه مد دانستن شيوههاي نو فلسفهورزي، خصومت با خود فلسفه است. اما از طريق تامل در مفهوم مد نيز ميتوان تا حدي به اين نتيجه رسيد. با استفاده از بنيامين ميتوان مد را نوعي خيز سبوعانه به سمت گذشته خواند كه متاسفانه در فضاي قدرت حاكم، اين خيز بر داشته ميشود و به همين خاطر نميتواند رهايي بخشي به همراه آورد. با اين همه بنيامين هنوز مد را نمونهاي از ديالكتيك رستگاري ميداند، ديالكتيك آينده و گذشته كه ميتواند هم گوياي ساختن امر نو باشد و هم به دليل آنكه در فضاي قدرت حاكم صورت ميگيرد، چيزي نباشد جز ايدئولوژي خوراندن امر كهن به عنوان امر نو و تكرار امر قديمي با دادن ظاهر جديد به آن. اينجاست كه مد به ايدئولوژي ناب بدل ميشود. عشق و نفرت وقتي به مفهوم مد نگاه ميكنيم، با گونهاي دوپهلويي و ابهام و دوگانگي (ambivalence) و دو ارزشي مواجه ميشويم كه فرويد به خوبي آن را مطرح كرده است. او در تحليلش از احساس عشق نشان ميدهد كه چگونه مهر و كين (عشق و نفرت) همواره با هم هستند و چگونه هر دوي اينها قابل تحويل به يكديگر هستند. اين را در فرهنگ خودمان نسبت به مفهوم مد ميبينيم. از يكسو همه خانوادهها حتي غير سنتيها از اينكه فرزندشان مدل شود يا حتي طراح مد شود، چندان راضي نيستند و در مقابلش مقاومت ميكنند و مد را پديدهاي منفي و كريه تلقي ميكنند، اما از سوي ديگر براي مصرف كردن محصولات همين مد و پرستش كيش و آيين برندسازي گوي سبقت را از جهانيان ميربايند! اين ميزان فروشگاههاي زنجيرهاي و دپارتمان استورهاي 20 طبقهاي كه گوشه و كنار شهر سر بر آورده، نمونهاي از اين ولع براي مصرف مد است. بنابراين شاهديم كه روي ديگر نفرت، عشق به مد است. امري كه در نمونه سياسياش در مفهوم امريكا ديده ميشود، يعني از يكسو امريكا منشا همه شرها تلقي ميشود و ابژه منفور است و از سوي ديگر در بعدي ديگر بيشترين شركتكننده در قرعهكشي گرين كارت در سطح جهان شايد ايرانيان هستند و بعيد ميدانم علاقهمندي فردي به امريكا و رويايي امريكايي در هيچ فرهنگي به اندازه فرهنگ ما قوي باشد. اينجا هم قاطي شدن عشق و نفرت را همراه با هم ميبينيم، چنان كه در مد آشكار است. به همين خاطر است كه فكر ميكنم ابهام اجازه ميدهد به افراد تا خصومتي كه نسبت به فلسفه دارند را با عبارت «مد فلسفي» بپوشانند، يعني فكر ميكنند كه جنبه منفي فقط در مفهوم مد است، در حالي كه با اين كار نفرت شايد ناآگاه خودشان از فلسفه يا هر گونه تفكر را بيان ميكنند و آن را تحت ظاهر ضد غربي و ضد امر خارجي پنهان ميكنند. يعني گويي ميخواهند بگويند ما فقط با فلسفهاي كه مد شده بد هستيم. ترجمه تفكر من سالها پيش گفتم تفكر در ايران يعني ترجمه و هنوز هم به آن معتقدم. آن زمان تلاش كردم توضيح دهم كه منظور فقط ترجمه ساده متن از آلماني يا انگليسي يا فرانسه به فارسي نيست، بلكه بايد استعاره ترجمه را در ابعاد گوناگون در نظر گرفت. متاسفانه در جريان بسط و تحول اين ايده و در جريان تاريخ خودمان آن سويهاي كه برجسته شد، ترجمه سرراست از يك متن خارجي به فارسي بود كه روز به روز افت كردن و ترجمههاي مغلوط و عجيب و غريب به ويژه از نظريهها شايد با عشق شتابگرايانه پرومتهاي روانه بازار شد. ما هم تا حدي خودمان را مسوول رواج اين ترجمههاي چك نشده ميدانيم، از سوي مترجمان و ناشراني كه ميخواهند به جاي آنكه اعتبارشان را با كار و زحمت در زمان كسب كنند، ميخواهند به سرعت و بدون زحمت با يك اسم يا طرح گنده، به شهرت برسند. منتها اين قضيه تفكر و ترجمه بر اين امر تاكيد دارد كه در جامعه ما تفكر عقب است، مثل همين بحث شتابگرايي كه آنجا حتي نقدش هم نوشته شده است، اما اينجا صرفا مقدماتي از آن مطرح شده است. اين فاصله زماني اجازه ميدهد كه بيروني بودن بهانهاي براي كوبيدن اصل تفكر فلسفي شود. خود اين ابهام را اگر تحليل كنيم، ميبينيم از دل نيازهاي قدرت برميخيزد. نكتهاي كه ميخواستم بر آن تاكيد بگذارم اين است كه در شرايطي كه ما اگر به همين ترجمههاي پر از غلط و دچار مساله نگاه كنيم، ميبينيم كه بالاخره فلسفه به اين نياز دارد كه فرد متني را بخواند يا يك زبان خارجي را ولو به صورت نيم بند بداند و بكوشد متني خارجي را به سختي به فارسي بازگرداند. يعني در هر حال در فلسفه گونهاي زحمت هست كه در مقابلش ممكن است «شهرتكي» در فضاي روشنفكري ايران نصيب فرد كند، فضايي كه بهشدت نسبت به دوران اوج روشنفكري ديني كوچك شده است و در نتيجه شهرتي كه حالا با ترجمه كسب ميشود، با تجربه نسل من متفاوت است، زيرا به هر حال دست زياد شده و تعداد مترجمان از تعداد خوانندگان نيز زيادتر شده است. اما اگر همين شهرت اندك را با شتابي كه در رسيدن به شهرت و ثروت از طريق آنچه «دلقك بازي» ميخوانم، مقايسه كنيد، تفاوت را ميبينيد. پديدهاي كه در همه ابعاد جامعه همچون فرهنگ و هنر و رسانه مشهود است. هنوز هم ميتوان فيلمي جديد راجع به روستاييان و كودكان ساخت و به شهرت جهاني رسيد. هنوز هم ميتوان با دو نمايشگاه فروش ميلياردي كرد و از تنه درختان عكس گرفت. در مقايسه با چنين وضعيتي باز هم بايد به مترجماني دست مريزاد گفت كه با فلسفه كار ميكنند و همين ترجمههاي مغلوط را بيرون ميدهند. زيرا در مقايسه با آن بازار آشفته كه كاملا وصل به نيازهاي قدرت است و جواب ميدهد و دستمزدش ولو مالي يا هر شكلي از مزيت را نيز زود ميگيرد، اين طرف با توجه به اينكه از ديگ بنيامين و بديو و هگل بخاري براي فضاي قدرت بلند نميشود، نتيجهاي براي زحمات فلسفي عايد نميشود. هدف از بحث اين بود كه اتفاقا پشت اين بازي مد فلسفي كينهتوزي خوابيده است و آن كينهتوزي نيز دقيقا به انباشته شدن فضا از قدرت وصل است. من خودم چندين بار از اين اصطلاح «مد فلسفي» يا «مد فلسفه پاريسي» استفاده كردهام، اما الان با توجه به حكومت دلقكها بر جهان در همه ابعاد مجبورم هم از پاريس عذر بخواهم و هم از مد عذر بخواهم و خيلي بيشتر از فلسفه عذر ميخواهم اين اصطلاح را استفاده كردهام.