فیلم «آلیتا: فرشته جنگ» محصول سال ۲۰۱۹ و به کارگردانی «رابرت رودریگز» است. یک فیلم در ژانر سایبرپانک علمی-تخیلی. فیلمی آخرالزمانی که جهان را پس از نبردی بزرگ نشان می دهد. سایبرپانک یکی از زیرشاخه های ژانر پادآرمان شهری محسوب می شود. ژانری که درباره آینده دور است؛ آینده ای که با فروپاشی و تباهی همراه شده است. تباهی ای که البته محصول اعمال انسان هاست.
در سایبرپانک ما با دنیایی پیچیده از ربات ها، هوش مصنوعی و سایبورگ ها روبه رو هستیم؛ دنیایی که نتوانسته با این تغییرات کنار بیاید و عملا به نوعی بی نظمی و هرج ومرج رسیده است. از این رو ژانر سایبرپانک می تواند به مثابه نوعی هشدار نیز تلقی شود. هشدار اینکه در آینده ما چه اتفاقاتی می تواند بیفتد و برای جلوگیری از وقوع آن باید به چه نکاتی بیشتر از بقیه توجه کرد. فیلم «آلیتا: فرشته جنگ» نیز ما را به چنین جهانی می برد. زمین به دنبال جنگی بزرگ با جمهوری مریخ به ویرانه ای بدل شده است.
انسان ها در شهری آسمانی به نام زالم زندگی می کنند و عملا تمام آنهایی را که روی زمین زندگی می کنند، به برده خود بدل کرده اند. فیلم «آلیتا: فرشته جنگ» اگرچه فروش بالایی داشت ولی از یک فیلم نامه ضعیف رنج می برد. با این حال نکاتی نیز در فیلم بود که می تواند از منظر بحث ما مورد توجه قرار گیرد. فیلم ما را به دنیای سایبورگ ها می برد. انسان ها دیگر هویت بیولوژیک خود را از دست داده و به ترکیبی از بیولوژی و تکنولوژی بدل شده اند. با این تفاوت که نسبت هر یک از این دو جزء در هر انسانی متفاوت است. جالب اینجاست که انبوه انسان ها مشکلی با این موضوع ندارند و تغییرات مورفولوژیکی که یکی شدن انسان و ماشین به وجود آورده است، در حس زیباشناختی انسان درباره گونه خود تغییری ایجاد نکرده است. با اینکه همین موضوع می توانست دستمایه فیلمی خوب با ارزش های علمی شود، اما فیلم نامه نویسان بیشتر بر جنبه تخیلی موضوع تاکید کرده اند. فیلم مربوط به سال های آینده است؛ چیزی بیش از ۵۰۰ سال بعد. در این زمان سایبورگ ها به معنای تمام به تکامل رسیده اند.
نمی توان تفاوتی بین آنها و انسان ها گذاشت، با این فرق که درون آنها بیش از پیش تکنولوژیک شده است. همین موضوع سبب می شود که به راحتی نمیرند. زنده بودن دیگر فعالیت قلب نیست، بلکه وجود پردازش هایی در مغز -ولی یک مغز مصنوعی- سبب می شود که آنها را زنده بدانیم. برای همین می توان در صورت داشتن بدنی مناسب و البته تکنولوژیک، همان سر باقی مانده از سایبورگ را به این بدن تکنولوژیک پیوند زد. داستان این فیلم نیز از همین جا شروع می شود.
دکتری عجیب (دکتر دایسون ایدو) که در واقع جراح سایبورگ ها است، در جست وجوی خود برای پیدا کردن اعضای مصنوعی در جایی که پر از تکه ها و باقی مانده های سایبورگ هاست، به نیم تنه ای از یک دختر برمی خورد که دستگاه ردیاب او نشان از وجود فعالیت های الکتریکی در مغز آن می دهد؛ یعنی این دختر سایبورگی زنده است. توجه داشته باشید که در اینجا دیگر مهم نیست که با نیم تنه ای تکه شده روبه رو باشیم. هیچ خون ریزی ای وجود ندارد؛ زیرا اصلا رگی در کار نیست. مهم همین فعالیت های الکتریکی است که به ویژه باید در مغز حفظ شده باشد و این دکتر همین فعالیت را در مغز این دختر سایبورگی می یابد. او این نیم تنه را به خانه برده و بدنی را به آن می بخشد؛ بدنی که برای دختر خودش کنار گذاشته بود. چیز زیادی درباره ویژگی های مغز این دختر سایبورگی گفته نمی شود.
فقط می دانیم که مغز این سایبورگ حاوی عناصر انسانی بوده است. آیا بافتی بیولوژیک در ساخت مغز به کار رفته یا نه، ساختار این مغز تکنولوژیک با گرته برداری از مغز انسان ساخته شده است؟ اینها سوالاتی است که فیلم به آن پاسخ نمی دهد ولی می تواند مغز مخاطب را به خود مشغول کرده و در عین حال اندیشه های جدیدی را به او القا کند. دکتر «دایسون ایدو» که این جراحی پیوند را انجام می دهد، هیچ شباهتی به جراح های امروز ندارد. او در واقع یک cybersurgeon است. در اتاق جراحی دکتر «ایدو» وسایل جراحی و تخت جراحی مختص سایبورگ ها را مشاهده می کنیم که هیچ شباهتی به تخت های جراحی معمول اکنون ندارد. در اینجا نیز با تکنولوژی بالایی روبه رو هستیم که همگام با سایبورگ ها تکامل یافته است. جراحی شروع می شود. بازوهای تکنولوژیک به کار می رود و بدنی کاملا تکنولوژیک با نمایی انسانی به این نیم تنه متصل شده و زندگی به مفهومی که ما می شناسیم؛ یعنی بیدار شدن و راه رفتن و حرف زدن به این دختر سایبورگی یا همان «آلیتا» بازمی گردد. کشف دوباره بدن از سوی «آلیتا» و سعی در هماهنگی با آن نیز از نکات دیدنی این فیلم است؛ نکته ای که متاسفانه فیلم خیلی سریع از آن عبور می کند تا به جای طرح سوالاتی عمیق باز به دام گیشه و کلیشه بیفتد و موضوعی اکشن را دستمایه اصلی ساخت داستان آن کند. «آلیتا» چیزی از گذشته خود به یاد ندارد، پس می رود تا جهان را ببیند و بشناسد و این گونه آرام آرام با قابلیت هایی که دارد، گذشته خود را نیز به یاد می آورد. او با پسری به نام «هیوگو» آشنا می شود که رویای رفتن به زالم را دارد. آنها در جست وجوی خود به بقایای یک سفینه بازمانده از مریخی ها برخورد می کنند و درون آن بدنی با توانایی ها و فناوری فوق پیشرفته می یابند. «آلیتا» با وجود مخالفت دکتر «ایدو»، بدن خود را با این بدن جدید جایگزین می کند. «هیوگو» سعی در رفتن به سوی زالم دارد، اما در این راه از بین می رود. حالا باید منتظر قسمت دوم این فیلم باشیم و ببینیم که در جدال بین زمینی ها و شهر آسمانی زالم، «آلیتا» این فرشته جنگ دست به چه اقداماتی می زند.
بخش عمده فیلم چندان دلچسب نبوده و از ضعف داستانی رنج می برد. از نگاه سینمایی به علم، مهم همان چیزی است که در فیلم با عنوان پیوند مغز در جهان سایبورگی مطرح می شود. آیا خود مغز هم می تواند الکترونیک شود؟ در آن صورت محتوای انسانی آن چه می شود. بی شک در ادامه تکامل سایبورگی و رشد تکنولوژیک چه بخواهیم و چه نخواهیم، انسان به این سمت حرکت خواهد کرد، اما اینکه این حرکت چه پیامدهایی دارد، چیزی است که از همین اکنون باید به دقت به آن پرداخته شود.